بازم آب بازي....
وجود دوست داشتني و شيرين تو در كنار ما خصوصا توي اين روزها كه دلم از تمام بي عدالتيهاي دنيا گرفته باعث ميشه كه گاهي فارغ از همه دنيا در كنار تو باشم و همه حواس و ذهن منو به خودت و دنياي قشنگت مشغول ميكني ...وقتي به خودم ميام ميبينم چقدر دنياي كودكي دور از اين همه ناملايمات و فاصله اي نيست تا غرق شدن در دنياي روزگار بي عدالت و دلم ميگيره وآرزو ميكنم اي كاش دنياي كودكي ابدي بود ولي اين يك آرزويي بيش نيست و خواسته يا ناخواسته بايد از دنياي كودكي دست كشيد و خود را به روزگار سپرد... ديروز وقتي توي آشپزخونه مشغول بودم رفتي صندليت را از اتاقت آوردي و گذاشتي زير پات و مشغول شيطنت شدي اولش دستت به شير آب نميرسيده ويه كم دستت را مايع ظرفشويي زدي و ...